در یکی از اولین روزهای آفتابی آوریل سال 2015 در پاریس عباس کیارستمی را ملاقات میکنم. وقتی به هتل او در منطقه ماره میرسم او را با همان عینک دودی همیشگیاش میبینم که در حیاط نشسته است. در حالی که منتظر بودیم تا معصومه لاهیجی مترجم همیشگی او برسد. عباس کیارستمی به انگلیسی مسلط است. اما ترجیح میدهد مصاحبههایش را به زبان فارسی انجام دهد. از او میپرسم برای تفریح در پاریس است یا کار؟ و ا
کدام وضعیت حقیقی و کدامیک ساختگیست؟ زن و مرد کپی برابر اصل بهراستی زن و شوهرند یا صرفا دارند به طرز بازیگوشانهای خود را با تصویری که به آنها نسبت داده شده هماهنگ میکنند؟ هر پاسخی به این پرسش حکم گام برداشتن بر نواری باریک را دارد که هر لحظه ممکن است با تلنگری به لغزیدن و فرو افتادن منجر شود. هر یک از این دو مسیر را که انتخاب کنیم با وضعیتی بغرنج و مبهم مواجه خواهیم شد که در نهایت تماما به چن
راجر بیکن، فیلسوف تجربهگرای انگلیسی، زمانی گفته بود اختراع عینک سرآغاز مدرنیسم است. عینک به افراد کمبینا این امکان را میداد که بدون کمک دیگران، و در خلوت خود به مطالعه بپردازند و این مترادف همان فردگرایی لیبرالیستی بود که همزاد مدرنیسم است. در ادامه اشارهی بیکن، میتوان اضافه کرد که عینک واجد نوعی حس امنیت به واسطهی حفظ خلوت نیز هست؛ آدمی که میبیند و مییابد، بیآنکه دیده و پاییدهشود و ای
«مارین کارمیــتز» مؤسس کمپانی فرانسوی MK2 است که در سالهای گذشته سرمایهگذار و پخشکنندهی آثار مستقل بسیاری بوده. از شاخصترین آنها میتوان به سهگانهی رنگ «کیشلوفسکی» و تشریفات و مادام بواریِ «کلود شابرول» اشاره کرد. عباس کیارستمی کارگردان نام آشنای سینمای ما نیز از سال ۱۹۹۹ و با فیلم «باد ما را خواهد برد» بهطور پیوسته با این کمپانی همکاری داشته. متن زیر به قلم کارمیــتز، دلنوشتهای است خ
این گفتوگو اواخر سال 2003 در برلین انجام شده و مترجم همزمان هم هوشنگ کیارستمی بوده. اما مهمتر از همه دو آدمی هستند که روبهروی عباس کیارستمی نشستهاند و سوالهایشان را از او پرسیدهاند. هر دو کارگردانهای نسل تازه سینمای آلمان هستند؛ فیلمسازانی که نامشان در فهرست مکتب برلین میآید. کوهلر سال 2011 نامزد دریافت خرس نقرهای جشنواره برلین بوده و هایزنبرگ هم سال 2010 با دزد نامزد دریا
"نگاهی توریستی، از بالا و گاه حتی تحقیرآمیز به دیگران و سوژههای انسانی روبهروی دوربین" این اتهامی بود که به گونههای مختلف و در شکلها و زبانهای گوناگون علیه مشخصات فیلمهای دوره میانی سینمای عباس کیارستمی تکرار میشد. به موازات آن، خوانش دیگری نیز در میان بود که این فیلمها را حاصل نگاه یک امانیست سادهانگار و ستایشگر بیخیال زندگی بیتوجه به واقعیت پیچیده آن تلقی میکرد. این دو تفسیر و تعبیر
همه چیز از آنجا آغاز میشود که از جادهی اصلی خارج می شویم و مسیری فرعی و پیچ واپیچ را پی میگیریم. پدر و پسر چند روز بعد از زلزله ویرانگر رودبار با ماشین راهی آن منطقه میشوند تا خبری از سلامتی احمد و بابک احمدپور، بازیگران خانه دوست کجاست؟ که ساکن آنجا هستند، به دست آورند. مسیر اصلی بسته است و تنها راه رسیدن به مقصد، زدن به دل راههای پر پیچوخم فرعی و کوهستانی است. اکنون درون فیلم زندگی و دی
عباس کیارستمی، سال 2013 فیلمی در ژاپن ساخت و ایزابل اوپر بازیگر فرانسوی در فیلیپین و کره بازی کرد. این می توانست بهانهای برای یک گفتوگو دربارهی "کشور سینما" و تنوع فرهنگها باشد.عباس کیارستمی:ایزابل را خیلی خوب میشناسم. بهتر از آنکه بتواند فکرش را بکند. همراه با دو دوست، دو سینماگر جوان ایرانی، دوزندهی دانتل ( کلود گورتا، 1977) را در کن دیده بودم. وقتی از سالن سینما خارج شدیم، قدرت حرف زدن
سال 1376 مطلب نسبتا مفصلی نوشتم در مجله فیم با عنوان "مولفههای مستند در سینمای داستانی ایران". در آن مطب یکی از وجوه مهم و متداوم تفاوت سینمای نوی ایران را در مستندگرایی آن، در شکل و شیوه های جورواجور مواجهه با امر واقع و استفاده از مولفههای مستند در برپا کردن تازه جهان فیلمنامه، میزانسن، بازیگری، فیلمبرداری و اجرای کار دیدهبودم. تیتر دوم مطلب هم این بود : "سینمای متفاوت ایران با گاو و قیصر شرو