تصورهایی که از عباس کیارستمی ترسیم میشود غالبا تصاویر مشابهی است. مردی موفق، عاشق زندگی, خوشحال، آرام، صبور، باحوصله، که در تمام عکسهایش لبخند به لب دارد. مردی که فیلمسازی برایش مثل آب خوردن است. کمتر کسی دربارهی رنج او هنگام فیلمسازی حرف میزند. دربارهی درد خلق کردن و تجربهی سخت و طاقت فرسایی که موقع ساخت فیلمهایش از سر میگذراند. کمتر کسی عباس کیارستمی را با تمام شیرینیها و صبور
مطلب زیر خاطرهای است به قلم عباس کیارستمی که در کتاب یادنامه مهدی اخوان ثالث تحت عنوان باغ بیبرگی توسط نشر چشمه منتشر شده است.در فرودگاه مهر آباد، اخوان ثالث شبیه هر مسافر تازه کار و بیتجربه گویا اشکالاتی در باب اسباب و اثاثیهی سفر داشت. قصد سفر به لندن داشت. به مسوول گمرک گفتم " این آقا مهدی اخوان ثالث است. مواظبش باش. خیلی عزیز است." مسوول گمرک از من پرسید: "کی؟ همین آدم ؟"گفتم "بله. همین آد
سهشنبه 23 اکتبر 2001، سینما لاپاگود و خانهی نویسندگان پاریس، برنامهای را ترتیب دادند به اسم "شب عباس کیارستمی". شرکتکنندگان دعوت شده بودند به تماشای یک فیلم و البته مراسم رونمایی از کتاب جدیدی دربارهی عکسهای رنگی عباس کیارستمی که آلبومی بود افزوده شده به کتاب عکسهای او، همراه با گفتوگوی مفصل عباس کیارستمی با میشل سیمان، که در انتشارات آزان چاپ شده است. به مناسبت این ش
چند روز به مراسم چهلم عباس کیارستمی مانده بود و تماسی داشتم از بهمن پسرش که به منزل او رفته بود تا خانه را برای مراسم چهلم خانوادگی روبهراه کند. بهمن گفت : "حدس بزنید در خانهی پدرم چه پیدا کردم؟" گفتم نمیدانم. گفت :"بابا تمام قراردادهای فیلمهایش را منظم نگه داشته و من قرارداد فیلم گزارش را پیدا کردم." بهمن لطف کرد و روز چهلم عباس کیارستمی کپی این قرارداد را به من داد. وقتی در خانه به
دربارهی عباس کیارستمی چه میتوان نوشت که تازه باشد؟ پس از درگذشت شوکآور او، صدها مقاله، سخنرانی و مصاحبه دربارهی ویژگیهای هنری و اخلاقی او انجام شد و البته همچنان حرفهای ناگفته بسیاری هم ماندهست. معمولا هنگامیکه بزرگی از دنیا میرود، همگان حتی مخالفانش هم در مدح و ثنایش میگویند و مینویسند. من اما اعتراف میکنم که از چند ماه پیش از درگذشتش، از عباس کیارستمی دلخور بودم. دلیلش هم
جایش میان ما خالیست، هر چند عباس کیارستمی منتی بر گردن ما ندارد. همانطور که بارها میگفت برای خودش زندگی کرد، به همان شکلی که دوست داشت و ما به او بدهکار نیستیم. چون هیچگاه با دغدغهی هدایت ما فیلم نساخت. اصلا کاری به غصهها و دردهای ما نداشت. البته از حق نگذریم دردهای خودش را هم به زور به خورد ما نمیداد. بیشتر دنبال مکاشفات شخصیاش از جهان هستی بود. آرزوهایش ظاهرا خیلی حقیرتر از آرمانهای بلن
شاید کمتر کارگردانی در دنیا به موسیقی درون اصوات به اندازه عباس کیارستمی بزرگ واقف بود. او که به اشتباه به استفاده نکردن از موسیقی در فیلمهایش معروف شده بود، در واقع هرگز خود به چنین فقدانی اعتقاد نداشت. اعتقاد قلبی او چنان که در تصاویر فیلمهایش و در تدوینشان مشهود است اهمیت به جایگاه طبیعت است. در موسیقی نیز حجت برای او اصوات محیطی و موسیقی درونی آنهاست. به هر حال نوشتن از زوایای مختلف سینمای
یادم به خیلی دور میرود. آن زمان که او با لباس کار ارمک دودی، با دکمههای باز، در دانشکدهی هنرهای زیبا، به این آتلیه و آن آتلیه سرک میکشید و ما از دانشکدههای دیگر برای دیدن دوستان و خوردن غذا - هنرهای زیبا غذایش معروف بود - به آنجا میرفتیم. یک روز مثل همیشه به دنبال او در طبقه پنجم شاید، رفته بودیم تا برای ناهار به سلف سرویس دانشکده برویم. عباس کیارستمی عادت داشت از روی هرهی چوبی روی نردهها
وقتی حمیده رضوی یکی از شاگردان و دوستان و همراهان نزدیک عباس کیارستمی در پاییز سال گذشته طی حادثهای باور نکردنی در کویر درگذشت، غم از دست دادن او حال خیلیها را خراب کرد ولی شاید هیچکس به اندازه عباس کیارستمی از این حادثه صدمه ندید. حمیده رضوی برای او مانند فرزندی بود که در همه فرصتها به یاری عباس کیارستمی میآمد. با این حال در شبی عجیب دوستانی را گرد هم آورد و پیشنهاد کرد ک
عباس کیارستمی در سال 1339در کنکور رشته نقاشی دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران پذیرفته شد. چند سال بعد هم دورههایش فارغ التحصیل شدند و او که سر در کارهای دیگری داشت همچنان به دانشکده آمد و شد میکرد و تحصیلاتش سیزده سال به درازا کشید : "این همه طول کشید چون بیرون کار میکردم، توی کار تبلیغاتی بودم و توی پلیس راه" از سال 1340 به عنوان نقاش تبلیغاتی در "آتلیه 7" و یکی دو موسسه دیگر به کار طراحی ج