خاطراتی از عباس کیارستمی
دربارهی عباس کیارستمی چه میتوان نوشت که تازه باشد؟ پس از درگذشت شوکآور او، صدها مقاله، سخنرانی و مصاحبه دربارهی ویژگیهای هنری و اخلاقی او انجام شد و البته همچنان حرفهای ناگفته بسیاری هم ماندهست. معمولا هنگامیکه بزرگی از دنیا میرود، همگان حتی مخالفانش هم در مدح و ثنایش میگویند و مینویسند. من اما اعتراف میکنم که از چند ماه پیش از درگذشتش، از عباس کیارستمی دلخور بودم. دلیلش هم ماجرایی بود که در کوران ساختن فیلم مستندم موجنو پیش آمد. بههرحال او از جمله ارکان اصلی این تحول در سینمای ایران است و حضورش بسیار ضروری مینمود. تاثیر عباس کیارستمی بر سینمای غیرمتعارف ایران بر کسی پوشیده نیست. روزی که تلفنی طرح کلی فیلم را برایش تعریف کردم، به شدت استقبال کرد و گفت :"اگر دو نفر بتوانند درباره این موضوع فیلمی بسازند که قابل دیدن باشد، قطعا یکیاش تو هستی."و قول همکاری داد و گفت سفری در پیش دارد و وقتی برگشت، در اینباره بیشتر حرف خواهیم زد. اما برخلاف تشویقهایی که تا واپسین مکالماتمان هم ادامه داشت، به قولش عمل نکرد. تفصیل این ماجرا را کیانوش عیاری که قرار بود در اپیزود عباس کیارستمی همراه ما باشد و هوشنگ گلمکانی که مشاورم بود و البته تا حدودی بهمن کیارستمی، خوب میدانند اما پادرمیانی این سه نفر هم راه به جایی نبرد.
بههر حال من بهشدت دلخور بودم، چون فکر میکردم اگر قرار بود به قولش عمل نکند و نیاید، همان اول کار میگفت و نزدیک به دو ماه مرا منتظر نمیگذاشت. اما یکی دو ماه بیشتر نگذشته بود که خبر بیماری عباس کیارستمی در فضای مجازی پیچید و احساس کردم احتمالا او در واپسین سفرش متوجه بیماریاش شده و نمیخواست با آن حال و روز، مقابل دوربین ظاهر شود. خودش در واپسین گفتوگویمان مدعی بود که چند سال است جلوی دوربین هیچکس ظاهر نشده، مگر یکبار در مستند وقت خوب مصائب ساخته ناصر صفاریان دربارهی احمدرضا احمدی و عباس کیارستمی خواسته بود با حضور در این فیلم بلکه احمدی از خر شیطان پایین بیاید و با او آشتی کند که البته تلاشش بیثمر ماند.
چه لحظهها که خود را بابت این دلخوری بیجا سرزنش کردم و چه غصهها که برای بیماری این مرد تاریخی نخوردم و این حسی نبود که بشود با کسی هم در میان گذاشت. در این فاصله، فصلی از کتاب خاطراتم، از شما چه پنهان، را که به عباس کیارستمی اختصاص دارد، مرور کردم. موضوع این فصل هم سوتفاهمی بود که بیستواندی سال پیش بین ما ایجاد شده بود. ولی بعدها که ماجرا حل شد، متوجه روح بزرگ مردی شدم که به قول برخی بزرگان، تاریخ سینمای جهان را به دو بخش تقسیم کرد. ترجیح دادم به جای نوشتن مطلبی تازه، این فصل از کتاب را بازنگری و مرور کنم. چون دربارهی یکی از ویژگیهای اخلاقی اوست که شاید برخیها دربارهاش شنیده باشند.
یکی از سینماگرانی که طی نزدیک به چهار دهه گذشته افتخار آشنایی با او را داشته و همواره از دیدن آثارش حیرت زده شدهام عباس کیارستمی است که حتی پیش از آنکه به جایگاه رفیع امروزی میان سینماگران برجستهی جهان دست یابد، نسل ما را با خلق آثاری که در عین سادگی سرشار از حسن انسانی هستند، شیفتهی خود کرده بود. کمتر سینماگری را سراغ دارم که در سالهای اوج سیطرهی فیلم فارسی با فیلمهای سادهای مانند نان و کوچه، مسافر، لباسی برای عروسی و چند اثر کوتاه و نیمه بلند دیگر که در امور سینمایی کانون پرورش فکری خلق کرده، توانسته باشد میان جوانان سینماگر و سینما دوست به این حد از محبوبیت دست پیدا کند. در دوران دانشجویی به دلیل شیفتگیام نسبت به فیلمهایی از جنس آثار عباس کیارستمی، دیالوگ آنها را کاملا از بر کرده و در محافل دوستانه فیلم را از سر تا ته اجرا میکردم. از جمله دو فیلم پ مثل پلیکان پرویز کیمیاوی و مسافر عباس کیارستمی که هنوز هم جزو فیلم های محبوب زندگیام هستند.
در نیمه دوم دهه 1360 کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان تصمیم گرفت تعدادی از آثار برجسته تولید شده در سالهای پیش از انقلاب را در سینما بلوار به نمایش بگذارد؛ رهایی ناصر تقوایی، سازدهنی امیر نادری، مسافر عباس کیارستمی، اسب مسعود کیمیایی و چند اثر دیگر. مخاطب اصلی این آثار هم بچهها بودند. اما برای من این اتفاق تبدیل به یک جشنواره درجه یک شد.
جشنوارهای نوستالژیک از مجموعه فیلمهایی که دوست میداشتم. بنابراین هر هفته که فیلمها عوض میشدند با اشتیاق به تماشایشان میرفتم؛ تا نوبت رسید به مسافر. از سر شوق و علاقه، نقد یا بهتر بگویم یادداشتی عاطفی بر فیلم نوشتم با عنوان "غزل زیبای آرزومندی" که در مجله فیلم چاپ شد. چندی بعد در حالی که در تحریریه سخت مشغول کار بودم، منشی اطلاع داد که آقای عباس کیارستمی پشت خط است. ذوقزده شده بودم. چون همواره دلم میخواست عباس کیارستمی را از نزدیک ببینم یا با او حرف بزنم اما فرصتش پیش نمیآمد. گوشی را که برداشتم با صدا و لحن گرم شروع کرد به تعریف کردن از نوشتهام درباره مسافر و گفت که خواندنش در منطقه شمال خستگی را از تن او به در کرده است. آن زمان عباس کیارستمی در حال فیلمبرداری خانه دوست کجاست؟ در حوالی رودبار بود. این مکالمه چند دقیقه ای چنان تاثیرگذار بود که با خود فکر کردم ای کاش مجبور نبودم برای تامین معاش در مجله کارهای دیگر هم بکنم و فقط به نقد میپرداختم. نمیدانید چه لذتی داشت تعریف و تمجید عباس کیارستمی از نوشته منی که از سالها پیش شیفته آثارش بودم. او در آن زمان مثل امروز شناختهشدهترین فیلمساز ایرانی خارج از مرزها نبود، ولی برای من که آن نوع سینما را همواره دوست داشتم، بهترین و بزرگترین سینماگر ایرانی بود.
رابطه تلفنیام با عباس کیارستمی ادامه یافت و چند باری هم اینجا و آنجا او را دیدم. یکبار هم به پشت صحنهی فیلمبرداری کلوزآپ دعوت شدم که رفتم کاخ دادگستری. آنجا دکتر قطبالدین صادقی را هم دیدم و به عنوان تماشاگران در دادگاه محاکمه حسین سبزیان نشستیم. من به عنوان خبرنگار مجله فیلم و صادقی هم به عنوان دوست عباس کیارستمی. که البته بعدها شنیدم قرار بوده نقش خبرنگار مجله سروش را که نخستین بار این ماجرای واقعی را به قول امروزیها رسانهای کرد بازی کند که خود خبرنگار حسن فرازمند اصرار میکند در نقش خودش بازی کند و بازی صادقی ملغی میشود. بههرحال حضور در سر صحنهی عباس کیارستمی و آشنایی با شیوه کارگردانیاش تجربهی دلچسبی بود. بهویژه که او شرایط و فضا را به گونهای جلوه داده بود که همه حاضران تصور میکردند دادگاه واقعی است. در حالی که متهم با پادرمیانی مخملباف چند روز قبل از آن آزاد شده و صحنهی دادگاه کاملا بازسازی بود. این را دست کم من پس از پایان فیلمبرداری فهمیدم. از من و صادقی هم دو کلوزآپ در فیلم هست.
ماجرای عشق و علاقهام به آثار عباس کیارستمی و خودش همچنان ادامه داشت تا رسید به زندگی و دیگر هیچ. آن زمان مسئول بخش رویدادهای مجله بودم. عباس کیارستمی داشت روی تدوین فیلمش کار میکرد و جشنواره اصفهان در راه بود. به او زنگ زدم و پرسیدم فیلم را به جشنواره میرسانی؟ که پایخ داد تلاشم را میکنم. یادداشتی به نقل از او نوشتم با این عنوان که :"فیلم را به جشنواره میرسانم." چند روز بعد گلمکانی صدایم کرد و یک ورق کاغذ به دستم داد، به خط عباس کیارستمی که با لحن تندی نوشته بود :"من فیلم برای جشنواره نمیسازم و چه و چه، آنچه در این خبر آمده زاییدهی خیال خبرنگار مجله بوده و تکذیب میکنم." حیرت کردم. چون اگر هم موردی برای دلخوری وجود داشته میتوانست تلفن کند و از خودم بخواهد تکذیبش کنم. به قول قجرها "این فقره" به من خیلی برخورد. یعنی راستش از عباس کیارستمی توقع نداشتم. منی که همواره ستایشگر او بودم و حتی پروندهای را که درباره کلوزآپ چاپ شد سروسامان داده بودم. حداقل انتظارم این بود که اگر اشتباهی پیش آمده که نیامده بود و من عین گفتههایش را ذکر کرده بودم، با خودم تماس بگیرد.
به گلمکانی گفتم چاپش کنید و همانجا پرونده عباس کیارستمی در ذهنم بسته شد. یعنی یک قهر کامل. پس از انتشار مجله یکی دو بار زنگ زد. منشی گفت آقای عباس کیارستمی پشت خط هستند. گفتم بگو نیست. فکر کردم که لابد از تندروی در پاسخ دادن پشیمان شده. ولی دلخوری من همچنان پابرجا بود. زمان میگذشت و او به انحای گوناگون در تلاش بود که عذرخواهی کند و من به قول عوامالناس، دم لای تله نمیدادم. هر جا او را میدیدم راهم را عوض میکردم. یکبار در جشنواره اصفهان موقع ناهار آمد سر میزی که من و یکیدوتا از دوستان نشسته بودیم، به محض نشستن و دست دادنش با بچهها به شکل بیادبانهای بلند شدم و رفتم. فراموش نکنیم که آن زمان دیگر عباس کیارستمی یک سینماگر بینالمللی بود. در تمام طول جشنواره هم دائم از او فرار میکردم. چندی بعد برای کاری به امور سینمایی کانون پرورش رفته بودم. در حیاط کانون با یکی از دوستان حرف میزدیم که ناگهان عباس کیارستمی از اتاق کارش که هنوز بازنشسته نشده بود بیرون آمد و بازویم را گرفت و در حضور آن دوست که یکی از کارمندان ساده کانون بود گفت :"ببین من و تو نمیتوانیم برای همیشه با هم قهر باشیم. پس بهتر است دست از لجبازی برداری." در لحنش نوعی تحکم همراه با عذرخواهی وجود داشت. بازویم را از دستش بیرون کشیدم و هیچ جوابی ندادم و سریع با دوستم خداحافظی کردم و رفتم. آن کارمند ساده هاج و واج مانده بود.
نمیدانم چند وقت اما زمانی گذشت که یک روز بعدازظهر دیدم بابک احمدی که همواره برایش احترام قائل بوده و هستم و آنوقتها با مجله فیلم همکاری مستمر داشت، سراسیمه وارد مجله شد و یکراست آمد سمت میز من و گفت :"احمد جان جایی نرو کارت دارم." و رفت اتاق مسعود مهرابی، مدیر مجله. فکرکردم طبق معمول میخواهد درباره چیزی حرف بزند. به کارم ادامه دادم. ده دقیقهای گذشت که صدای باز و بسته شدن در دفتر مجله را شنیدم اما متوجه نشدم چه کسی آمده یا رفته. چند لحظه بعد بابک که صورتش از فرط هیجان قرمز شده بود آمد طرفم و دستم را گرفت و گفت :"پیش تو حرمت دارم یا نه؟" گفتم :"خیلی". گفت :"پس به حرمت من بیا و چیزی هم نگو." حیرت کردم. این جور کارها از بابک بعید بود. او همیشه به عنوان یک متفکر و اندیشمند که البته همچون دیگر همنوعانش عبوس نیست میشناختم. ساعتهای حضور او در دفتر مجله که اغلب هفتهای یک یا دو روز بود، لحظههای جذاب و شادابی از کار درمیآمد. رفتار و کردارش با آدمها سادهتر و صادقتر از آن بود که در آثار نوشتاریاش حس میشد. ولی حرکات و هیجانزدگی آن روزش غیر متعارف بود. در حالی که دستم را گرفته بود پشت سرش به طرف اتاق مهرابی رفتیم و ناگهان با عباس کیارستمی روبهرو شدم که از جایش بلند شد به طرفم آمد و در حالی که میگفت "با این روبوسی همهچی را تمام کنیم." با من روبوسی کرد و سپس یک جلد حافظ خوشنویسی به خط درویش عبدالمجید را به طرفم گرفت و گفت: این هم کادوی آشتی کنان." بابک احمدی و مسعود مهرابی به پاس این آشتیکنان دست زدند.
در حالی که واقعا غافلگیر شده بودم. نشستیم و عباس کیارستمی شروع کرد به مقدمهچینی که اگر من آن یادداشت را نوشتم و فرستادم باید به حس آن روز و آن لحظهام نگاه کرد. حال خوبی نداشتم. مسئولان کانون فشار آورده بودند که فیلم را به جشنواره برسانم و چند جایش را هم جرح و تعدیل کنم و خلاصه کلی زمینهچینی برای اینکه بگوید هر اتفاقی حتما پیشزمینه ای دارد ولی آنچه را که گذشت فراموش کن. نوبت به من رسید، گفتم :"من از شما دلخور بودم و حق داشتم و این همه تلاش شما هم برای جبران آن حاکی از آن است که حق با من است. اما در تمام این مدت و بعد از آن ذرهای از علاقهام نسبت به آثار شما کاسته نشده و نخواهد شد. من مسافر را برای همیشه دوست خواهم داشت. دیگر آثارتان را هم همین طور، ولی در مورد خود شما؛ آمدم جملهام را تمام کنم که بابک با لحنی آمیخته با شوخی و تحکم گفت :"ای بابا. تمام شد دیگر." و واقعا هم آن روز ماجرا به خیر و خوشی تمام شد. اما من درس مهمی از این ماجرا گرفتم. گیریم که حق با من بود و عباس کیارستمی نباید با آن لحن تند و البته توهینآمیر پاسخ میداد. اما تلاش او برای رفع دلخوری من آن هم از سوی سینماگری که بسیاری از سینماگران بزرگ جهان دربارهی عظمتش حرف زده بودند، درس بزرگی بود. یادمان باشد که در آن سال ژان لوک گدار جملهی معروفش را دربارهی عباس کیارستمی گفته بود. او میتوانست قید من را بزند و رها کند. برای او من به عنوان یک خبرنگار جوان و یک منتقد داخلی سینما چه اهمیتی میتوانستم داشته باشم؟ جهان، غرق در تعریف و تمجید او بود. بارها شده که از کسانی دلخور شدهایم یا آنها را دلخور کردهایم و برای همیشه قیدشان را زدهایم، اتفاقی هم نیافتاده، اما عباس کیارستمی اساسا از رنجاندن دیگران بهشدت ناراحت میشود و سعی میکند به قول معروف از دل طرف درآورد. نمونهاش تلاش سیواندی سالهای است که برای آشتی با احمدرضا احمدی به کار بسته اما هنوز موفق نشده دلخوری احمدی را برطرف کند. قهر و اختلاف این دو، پیش از انقلاب و از محل کارشان کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان آغاز شده و ادامه دارد؛ تا حدی که ملاک احمدی برای خوب یا بد بودن یک نشریه این است که اگر درباره عباس کیارستمی مطلبی دارد یا عکسی از او چاپ کرده بد است، وگرنه خوب است. خب هرکس اخلاقی دارد. البته هر چیز به قول عباس کیارستمی بستگی به پیش زمینهها دارد. عباس کیارستمی هم ممکن است دهها ویژگی اخلاقی نهچندان مطلوب برای من و شما داشته باشد ولی این که نمیخواهد هیچکس را برنجاند واقعیتی است که من چند نمونهاش را دیدهام. از جمله تلاش برای آشتی با محسن مخملباف که تا مخملباف ایران بود به جایی نرسید. دعوای آنها بعد از کلوزآپ شروع شد. مخملباف معتقد بود در این فیلم نقشی معادل عباس کیارستمی داشته، ولی او همه چیز را به اسم خودش تمام کرده است. شاید به همین دلیل بود که مخملباف از آن پس، شیوهی فیلمسازیاش را تغییر داد و سعی کرد به سبک و سیاق عباس کیارستمی که در مجامع بین المللی خواهان بسیار داشت نزدیک شود و نون و گلدون را با حال و هوای عباس کیارستمیوار ساخت. بعدها البته سبک عباس کیارستمی رهروان دیگری هم پیدا کرد از جمله جعفر پناهی که با دو فیلم اولش، بادکنک سفید و آینه، عملا به نسخه بدل عباس کیارستمی تبدیل شده بود و چون آدم باهوشی است، خیلی زود متوجه این ماجرا شد و از دایره به بعد شیوهی فیلمسازیاش را تغییر داد.
موخره
روزی که خبر درگذشت عباس کیارستمی مثل بمب در فضای رسانهای منفجر شد و جهان سینما را غمزده کرد، برخی رسانههای فارسیزبان خارجی، این خبر را در صدر برنامههای خبری و تحلیلی خود قرار دادند و برای عمق بخشیدن به برنامهشان، از سینماگران، منتقدان و صاحب نظران داخلی و خارجی دعوت کردند تا درباره عباس کیارستمی و میراث سینماییاش سخن بگویند. یکی از آنها محسن مخملباف بود که تا کوچ نکرده بود، با لحن و روش بدی علیه عباس کیارستمی سخن می گفت و دلیلش را هم که پیشتر در ماجرای کلوزآپ گفتهام. اما این بار او فارغ از مسالهای شخصی در چند برنامه به تحلیل ویژگیهای سینمای عباس کیارستمی و تاثیرش بر سینمای مدرن جهان پرداخت و انصافا سنگ تمام گذاشت. خب حق هم همین بود. بالاخره او دستش از دنیا کوتاه است. باید از خوبیهایش بگوییم. کیومرث پوراحمد که در خانه دوست کجاست؟ دستیار عباس کیارستمی بود هم پس از پایان دوران فیلمبرداری در قهری ملیح با عباس کیارستمی به سر میبرد. دلایلی هم داشت و دلخوریاش تا حدی بود که اگر او را از پیروان سبک و سیاق عباس کیارستمی برمیشمردید، باید حتما خودتان را برای شنیدن تندترین پرخاشها آماده میکردید. ولی پوراحمد هم در یکی از شبکهها با لحنی عاطفی و مداراجویانه به ستایش عباس کیارستمی پرداخت. و چه کار خوبی کرد. رسم دنیا همین است دیگر. از ته دل آرزو میکنم احمدرضا احمدی هم او را به خاطر اشتباهی که احتمالا مرتکب شده و میان این دو یار نزدیک فاصله ای چهل ساله انداخته، ببخشد. عباس کیارستمی بسیار بخشنده بود.