مکتب کیارستمی
خبر درگذشت عباس کیارستمی خبری نبود که کسی انتظار شنیدنش را داشته باشد؛ اما چندان غیرمنتظره هم نبود. کسانی که در نیمه اول فروردین و در تعطیلات نوروزی چهره تکیده و اندام لاغر شدهی او را بر تخت بیمارستانی در تهران دیده بودند؛ به تجربه، شنیدن خبری بدتر را نیز پیشبینی میکردند. گرچه در بازهی زمانی در حدود سه ماه، اخبار متناوبی از سلامتی و بازگشت بیماری سینماگر محبوب، رسانهها و دوستدارانش را در تبتاب میگذاشت؛ با اینهمه خبر درگذشت او در شامگاه چهاردهم تیر به ناگهان و همچون آواری بر ذهن دوستداران سینما در ایران و جهان و در دل تمامی اهل هنر و فرهنگ ایران فرو ریخت. در این مدت حرف اول رسانهها، محافل فرهنگی، شبکههای اجتماعی و حتی نهادها و سازمانهایی که تا آن شب از کنار نامش با بی اعتنایی عبور میکردند؛ عباس کیارستمی و مرور کارنامه فرهنگیاش اعم از فیلم و فیلمنامه و عکس و شعر و سایر آفریدهها و افکار و عقایدش بود. حتی نوع و روند درمانش در بیمارستان نیز موجی از بحثهای مربوط به حرفه و مسئولیت و تعهد و قسمنامهی پزشکی را در جامعه ایجاد کرد که ترکیبی بود از گلایههای عمومی جامعه از چگونگی روند درمان در ایران که با برخوردها و قضاوتهای شتابزده نیز درهم آمیخته شده و هنوز فروکش نکرده است.
مورد عجیب و پدیدهی شگفتآوری است که شناختهشده و تحسینشدهترین سینماگر ایرانی؛ نه این که سنخیت و شباهت چندانی با جریان و موجودیت کلی سینمای این کشور ندارد؛ که در مقیاس جهانی صنعت سینما نیز ساختههای این کارگردان همانی نیست که در تلقی عمومی سینما خوانده میشوند و چرخهای اقتصاد کلان آن را میچرخاند. روح بازیگوش و کودک درون سینماگری که از سادهترین موضوعها و کمپیرایهترین داستانها و غیرحرفهایترین نقشآفرینان، آثار گرم و قابلتوجهی میآفرید که بسیاری را به تحسین و شگفتی و مخالفانش را به سکوت خویشتندارانه وادار میکرد در سینما تقریبا غیرممکن است که در بازهای حدودا پنجاهساله و تغییر مداوم و سریع خواستها و سلیقههای نسلی و شیوهی زندگی عمومی، از دستمایههایی اندک و نزدیک به هیچ، سینمای فاخر خلق کرد و بر پردهی نقرهای زندگی آفرید و تحسین شد. نگاه بیآلایش و سادهگیر به رویدادهای معمولی زندگی در ساختههای این سینماگر گرچه منشأ و مبدا کودکانه یا شبیه به دنیا و تصورهای کودکانه دارند، اما به نوعی با گونه و روشی فیلسوفانه، هستیشناسانه و جدی کل زندگی و نگاه و سلیقه دنیای بزرگسالان فرهمند نیز پهلو میزند. هنگام تماشای آثار عباس کیارستمی مهم نیست که فیلمی کوتاه و از لحاظ فنی و تکنیکی ساده و دمدستی را دربارهی یک کودک و یک سگ در کوچهباغی خلوت میبینی یا مرد جاافتاده و عجیبی که با آرامشی حیرتانگیز و تشریفاتی مراسم خودکشی خود را تدارک میبیند. در هر دو حال پس از تماشای فیلم به این نتیجه میرسی که چیزی ورای آن قصه و پیرنگ نهچندان پیچیده در روح اثر جاریست که پیچیدهتر از آن است که بهسادگی آن را هضم کرد و از کنارش گذشت.
خب این نکته که خاستگاه و آغاز به کار عباس کیارستمی از کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان است و سوژهها و دستمایههایش طبعا به سینمای کودک و نوجوان تعلق دارد و برخی از شناختهشدهترین آثارش را نیز در همین ژانر ساخته است، همهی ماجرا نیست. پای واقعیتی دیگر نیز در میان است. تغییری که پیروزی انقلاب در نوع نگاه و رویکرد به سینما و سینماگران به وجود آورد و عباس کیارستمی تیزهوش دریافت که کمالتهابترین دایرهی حفظ موجودیت و در ضمن استقلال فردی و فکریاش باقی ماندن در همان حیطهی سینمای کودک و نوجوان است که با کمترین تنش و تلفات میتواند به خلق ایدههایش بپردازد. برای سینماگران بازمانده و شاغل در پیش از انقلاب چندان آسان نبود که ضمن حفظ استقلال فکری و دیدگاه شخصی به دایرههای ملتهب سیاسی و اجتماعی وارد شوند و حرف و نگاهشان با نگاه رسمی شیب و زاویهای هرچند کوچک نداشته باشد.
شیوهی کار و عمل عباس کیارستمی و موفقیتی که برای ادامهی کار و حتی دیده و تحسین شدن فیلمهایش در آن شرایط ملتهب و پر از سوءتفاهم به دست آورد، دیگرانی را نیز مستقیما با همکاری و همفکری با خود او یا جداگانه اما با اقتباس از طرز کار و اندیشهاش به ادامهی همین طرز نگاه و سلوک در حیطهی سینمای ایران تشویق به کار کرد و به نوعی که میتوان «مکتب عباس کیارستمی» نامیدش که در یک بازهی زمانی حدودا پانزدهساله موجب خلق تعداد زیادی از بهترین فیلمهای تاریخ سینمای ایران شد. به بیانی میتوان سینمای عباس کیارستمی در ایران را فراختر و تکثیرشدهتر از آنچه که رسما نام او را به عنوان نویسنده، کارگردان بر خود داشت، در نظر گرفت. امپراتوری سینمایی عباس کیارستمی به مدت دو دهه قلمرویی فراتر از مرزهای شخص او را شامل میشد.
طبیعی است که این نگاه ویژه و فارغ و عاری از اندیشهها و روشهای سوداگرانه مسلط بر صنعت سینما، توجه و علاقهی دوستدارانی جدی، شیفته و پیگیر را در کل جهان نیز جلب کرد و به نوعی یکی از پرچمداران سینمای متفاوت جهان معاصر لقب گرفت. گرچه این علاقه و توجه جهانی آسیبرسان هم بود و سینماگر فقید را در جاهایی وارد بازی جهانی اندیشیدن و جهانی گفتن کرد و تغییراتی در شیوهی کار و بیانش ایجاد کرد که گرچه بعضا مورد توجه هم قرار گرفتند اما هیچگاه به جایگاه آثاری که با زبان بومی، مألوف و پذیرفتهشدهی خود او و در ایران ساخته شده بودند، نرسیدند. نخل طلای جشنوارهی کن گرچه عباس کیارستمی را به یکی از سوپراستارهای سینمای جدی و متفکر و عاری از جریان سکس و خشونت و حادثه و تنش تبدیل کرد اما اگر بشود اسمش را عیب گذاشت، این عیب را داشت که سینمای او را دوپاره کرد و خلوص بومی و کیارستمیوار را از آنها گرفت. گرچه هر بار و در هر مکان جایگاه و نام معتبر عباس کیارستمی از توجه و علاقهی عمومی برخوردار بود. گرچه باز هم پیکرهی آثارش برشهای ساده و کمپیرایهای از مفهوم عام زندگی بودند که به اشکال متنوعی تصویر و تصور میشدند اما میل به جهانشمول شدن خلوص بومی و در عین حال جهانشمول را از آنها گرفته بود. چند عامل بیرونی و خارج از خواست و ارادهی سینماگر به علاوهی رویکردهای ویژهی خود او، عباس کیارستمی را از شمایل سینماگری ایرانی که در ایران و از مسایل همین سرزمین و برای مخاطب ایرانی فیلم میسازد اما توجه عمومی دوستدارانی جدی در سراسر جهان را جلب و به خود علاقهمند میکند، دور کرد و تبدیل شد به سینماگری با اعتبار جهانی که موفقترین و مؤثرترین آثار خود را در همان سرزمین بومی خود با همهی محدودیتها و گرفتوگیرهای عادی و شناختهشدهاش خلق کرده است.
حالا شاید بهتر بشود به مفهوم سخن اغراقی و احساسی ژانلوک گدار سینماگر شهیر فرانسوی اندیشید که گفته بود: «سینما با گریفیث آغاز شد و با عباس کیارستمی به پایان رسیده است.» این سخن از هر دو سو احساسی و اغراقشده است؛ به این دلیل که اصولا و عموما سینما یک نوع نمایش است که بر خلاف اسلافش حیطهی رویدادهایش به سن و صحنه و امتداد زمانی موضوع نمایشی خود وابسته نبود و این ویژگی را نه مدیون گریفیث و سینماگران ماقبل او بلکه از ذات و از خصلت ابداع و اختراع خود داشت و به کسی جز مخترعان و تکمیلکنندگان این شیوهی نو مدیون نبود و در این سو نیز سینما از چنان تنوع شیوه و موضوع و روشهای بیانی نوشونده برخوردار است و از چندان گسترهای از مکاتب غنی و بیانی و عقیدتی و زیباییشناسی بهره میبرد که نه میشود مرگ و حتی کمجانی و کمرمقیاش را تصور کرد و نه میشود سینما را در دایرهی یک نحله و مکتب فکری و شیوهی بیانی محدود کرد که در فقدان کسی و شیوهای به پایان راه خود رسیده باشد. تازه این نکته را نیز نباید از نظر دور داشت که گستردگی و تعدد مخالفان جدی و فرهمند نوع نگاه و سینمای عباس کیارستمی نیز اگر نه بیشتر، چندان کمتر از شیفتگان و ستایشکنندگانش نبود و اگر شرایط ویژه و دشمنیهای بیدلیل و کارشکنیهای تنگنظرانه در حقش اعمال نمیشد و ساخت و نمایش آثارش بهراحتی و در شرایط عادی انجام میگرفت شاید که زبان مخالفان جدی و فرهمند او نیز بازتر میبود و غنای ادبیات سینمایی که احتمالا در نقد و شمردن کاستیهای زبان سینمای او نوشته میشد؛ گستردهتر و غنیتر از آنچه هست، میبود.
اکنون و در نبود سینماگر محبوب، این نکته آشکار است که فیلمهای تأثیر گرفته از سبک و روش او دیگر رونق دههی قبل را در رویکرد تأثیر گرفتگان و مقلدانش ندارد. اما جایگاه عباس کیارستمی به عنوان پدر سینمای اندیشمند و فرهنگیِ معاصر ایران همچنان پابرجا است.