خبر درگذشت عباس کیارستمی استاد بزرگ سینما و چهره‌ی پرافتخار سینمای ایران در عرصه‌های جهانی، شاید تلخ‌ترین خبر سال تا این روزهای نیمه‌ی تیر برای دوستداران سینما باشد. تصور به خاک افتادن کیارستمی بزرگ، چنان دور از ذهن و بعید و محال می‌نماید که گویی شاهنامه به پایان دوران قهرمانی‌اش رسیده و فصل مرگ رستم در چاه شغاد است. گویی عباس کیارستمی هم مثل رستم اسطوره‌های ایرانی قرار نبوده به این سادگی میدان را خالی کند و تسلیم اهریمن بی‌رحم مرگ شود. حالا باورش برای دوستداران او سخت است. انبوهی مرد و زن عاشق فرهنگ و هنر این سرزمین که در سوگ این مرد هفتادوچند ساله چنان داغدار شده‌اند که انگار جوانی برومند از دنیا رفته و مرگش نامنتظرترین خبر دنیا بوده است. و آیا جز این است که عباس کیارستمی، آقای عباس کیارستمی، در ذات خود و در دورن هزارتوهای ذهن پربار و روح جوانش، یکی از جوان‌ترین سروهای باغ بود؟ چگونه می‌توان برای به خاک افتادن این سرو برومند سوگوار نبود؟ آن‌چه اهمیت عباس کیارستمی را چندین‌برابر می‌کند، فرای جوایز مهم و اظهارنظرهای هنرمندان برجسته‌ی جهان درباره‌ی اوست. دوربین سهل و ممتنع عباس کیارستمی، «رویای زندگی» را به تصویر می‌کشد، اگر حتی داشتن یک «زندگی رویایی» در پرانتزهای بزرگ سیاسی و اجتماعی، مخدوش و دور از دسترس باشد. وقتی او برای رسیدن به‌ خانه‌ی دوست، راهی چنان طولانی اما سرشار از سلامت و زیبایی را به تصویر می‌کشد؛ برای به‌دست آوردن یک زندگیِ رویایی، از ما انتظار بیش‌تری دارد.

سینمای عباس کیارستمی، سینمای زندگی است. از طعم گیلاس و روایت آن مرد از خودکشی نافرجام خودش تا مثل یک عاشق و پیرمردی که زندگی را حتی زندگی فروخته‌شده‌ی یک تن‌فروش را امنیت می‌بخشد، سینمای عباس کیارستمی، سینمای زندگی و سینمای آموختن «شیرین زندگی کردن» است؛ حتی به متهم فیلم کلوزآپ، حسین سبزیان  که عاشق محسن مخملباف و سینمای اوست، اما باید عاشق خودش و زندگی خودش بشود.

فیلم شیرین اما شیرین‌ترین سینمای زندگی عباس کیارستمی است، گرچه منتقدان داخلی و خارجی کم‌تری دوستش دارند. من اما تصویری گسترده از نگاه‌ها، واکنش‌ها، اشک‌ها و لبخندهای زنان ایران، زنان سینمای ایران را در شیرین می‌بینم که به‌مثابه یک یادگاری بزرگ از زندگی است. ثبت یک یادگاری از زندگی با نگاه‌های غم‌انگیز و شادمان آدم‌هایش؛ با یک پایان‌بندی بی‌نظیر. شیرین با بی‌تفاوتی شقایق فراهانی آغاز می‌شود و با اشک‌های حمیده خیرآبادی  که از لبخندِ مونالیزا کشیدنی‌تر است  به پایان می‌رسد. اشک‌هایی نه برای مردن، بلکه برای زندگی.


ژولیت بینوش در صحنه‌ای از فیلم شیرین ساخته عباس کیارستمی می‌باشد.

شیرین علاوه بر اهمیتی که از لحاظ استناد تاریخی دارد، تجربه‌ای جسورانه است که از مرحله‌ی شکل‌گیری ایده تا پرداخت، از کارگردان اصیل و قدرتمندی مثل عباس کیارستمی برمی‌آید و ساخت آن وقت و حوصله، دقت و تلاش و ریسک و هزینه‌ی بالایی را می‌طلبد. در واقع عباس کیارستمی کارگردانی بود که از به تصویر کشیدن هیچ‌گونه تجربه‌ای در بستر سینما هراس نداشت و خودش را تکرار نمی‌کرد. او با حفظ نگاه شاعرانه و زندگی‌بخش خود، هر بار به‌گونه‌ای تازه سینما را غافلگیر می‌کرد؛ در حالی که پس از دریافت نخل طلای کن برای طعم گیلاس یا موفقیت‌های چشم‌گیر خانه‌ی دوست کجاست می‌توانست فضای فیلم‌های خود را ثابت نگاه دارد. عباس کیارستمی اما با ذهن‌ سیال خود از سکونت در یک فضای ثابت عبور می‌کرد و اعتبار جهانی‌اش، اعتمادبه‌نفس او را در اجرای تجربه‌های تازه بالاتر می‌برد. جسارت او در فیلم آخرش مثل یک عاشق با آن فضای معماگونه و ریتم کُند، اما کنجکاوی‌برانگیز ، به اوج خودش می‌رسد. فیلمی که هرچه جلوتر می‌رود، ریتم تندتری پیدا می‌کند و حساس‌تر و عمیق‌تر و کامل‌تر می‌شود.

تجربه‌ی قبلی او در فیلم کپی برابر اصل نیز تجربه‌ی جسورانه‌ای است. فیلمی که حتی بعید است طرفداران او را با اولین برخورد، چندان جذب کند؛ لااقل از لحاظ حسی.  از آن‌ فیلم‌های سخت اما بی‌آلایش و بدون ادا و اطوار روشنفکری‌ست که باید به‌مرور در ذهن ته‌نشین شود و جای خودش را باز کند و از معدود فیلم‌های عباس کیارستمی که تکیه‌ی فراوانی بر بازی بازیگر دارد و در نهایت نخل طلای بهترین بازیگر زن را برای ژولیت بینوش در جشنواره‌ی کن به ارمغان آورد.


پدربزرگ فیلم خانه‌ی دوست کجاست از عباس کیارستمی و آن سکانس پر از ظرافت که از نوه‌اش می‌خواهد برای او سیگارش را بیاورد؛

فیلم‌های عباس کیارستمی قبل از هر چیز از لحاظ مختصات «اومانیسم در بستر سینما» و «اگزیستانسیال در بستر زندگی» قابل بررسی است. به‌خاطر می‌آورم پدربزرگ فیلم خانه‌ی دوست کجاست و آن سکانس پر از ظرافت که از نوه‌اش می‌خواهد برای او سیگارش را بیاورد؛ پدربزرگی که «دستور» و «کتک» را باعث تربیت و تکامل کودک می‌داند. یا سکانس حسین سبزیان در فیلم کلوزآپ وقتی در دادگاه، انگیزه‌اش از جعل هویت محسن مخملباف را «طلب احترام از مردم برای خودش» و نوعی «کمبود محبت» تلقی می‌کند. آن‌چه از کلیت فضای فیلم‌ها و نگاه عباس کیارستمی برمی‌آید، نتیجه‌ی سینمایی بزرگی را برای کارنامه‌اش به‌وجود می‌آورد. نتیجه‌ی نگاه درست و دقیق او باعث شده که «زندگی» و «انسان» هر دو به‌عنوان دو کاراکتر  ثابت و در شمایلی بدون قضاوت و داوری در فیلم‌هایش حضوری صریح، روشن و کاربردی داشته باشند.

سینمای عباس کیارستمی، سینمای رنگ است. سینمای عکس و کارت‌پستال و قاب‌بندی، اما در نهایت سادگی و تواضع. فرم در سینمای او آن‌چنان با مضمون مطابقت پیدا می‌کند که جوشش استعداد او بیشتر از کوشش‌اش به‌چشم می‌آید. برای‌همین همه‌چیز به‌اندازه است و نه فرم توی چشم می‌زند و نه مضمون. نمونه‌اش آن سکانس نفس‌گیر کلوزآپ وقتی که حسن فرازمند، خبرنگار مجله‌ی سروش، نقاب از چهره‌ی حسین سبزیان برمی‌دارد و استرس و اضطراب کاراکتر فیلم؛ نه با یک موسیقی متن گل‌درشت که با صدای کلاغ‌ها، صدای به هم‌ خوردن‌ درها، صدای رفت‌وآمدها و پچ‌پچ‌ها، منتقل می‌شود. رفتن عباس کیارستمی را در چنین فضایی تصور کنید. در فضایی بدون هیچ‌گونه گل‌درشتی، در فضای رفت‌وآمد دکترها و پرستارهای بی‌تفاوت، صدای به هم خوردن درهای اتاق عمل، صدای نشستن هواپیمای غمگین در فرودگاه پاریس، نگاه عباس کیارستمی از پشت شیشه به آسمان ابری فرانسه و ملحفه‌ای سفید برای پایان‌بندی. ملحفه‌ای سفید، کنار عینکی سیاه که جهانی پشت آن پنهان است.